طغیان

تهمت طغیان نبندد هیچ عاقل بر قلم

تهمت طغیان نبندد هیچ عاقل بر قلم

برگه سفید بود

   دوباره برگه ی سفید دادم. سفید ِ سفید، تنها با یک نام که در گوشه سمت راست برگه نوشته بودم، بجز نام و شماره دانشجویی، برگه سفید ِ سفید بود ! حتی اگر ریز تر میشدی رگه های روی برگه ی آ-چهار را میشد در آن دید. بگذارید از اول برایتان بگویم: برگه سفید بود !

   قبل از امتحان با ناامیدی تمام، از صفحات جزوه عکس میگرفتم تا شاید بتوانم نمره قبولی را بگیرم. در واقع، این مدل عکس گرفتن ها، چند بار نجاتم داده بود؛ نه از سفید دادن برگه، بلکه از احساس شرمی هنگام دادن برگه به سراغم میامد. روش کار هم این طور بود که با گوشی از صفحات جزوه عکس میگرفتم و اگر فرصتی پیش میامد با نگاه از روی موبایل، جواب سوال ها را میدادم و پیروزمندانه از امتحان خارج میشدم ! البته با اینکار تنها دایره "شــــرم" کوچک تر میشد و چیزی بین خودم و خودم میشد، اما با این حال جنسش "شـــــرم" بود. شیم ر میم، شبیه به "شیم.میم.ر" [1] همان چیزی که میزنند و هزار و پانصد نفر را در یک آن به کام مرگ میکشاند. فرقش با آن، این است که این "شیم ر میم"، "مرگ تدریجی" است.

   فکرش را بکنید، یک استاد در تمام طول ترم با زحمت و گاها" با علاقه به تدریس، می آید و آنچه در چنته دارد را برای ما پهن میکند و میگوید: بخورید ! آنوقت یک دانشجو یا بهتر بگویم دانشجو نما، درست دو دقیقه بعد از شروع امتحان، برگه سفید را به استاد میدهد.
در خوشبینانه ترین حالت میتوان اینطور فکر کرد که آن معلم در گفت و گوی درونی با خودش میگوید:یعنی همه ی این یک ترم پشم بود ؟! اگر وجدان کاری داشته باشد میگردد و اشکال کار خودش را میجوید و اگر نداشته باشد با یک دایورت به اعضا و جوارح درونی (!) قال قضیه کنده میشود !
اما آن دانشجو شاید هنگام خروج از سالن با هزار و یک فکر، در حال ِ توجیه احمقانه خود است. احمقانه هایی مثل ِ این درس به چه درد میخوره ؟! و امثال ِ این که بار ها و بارها در فکر من رژه رفتند، در خوشبینانه ترین حالت، شاید چند روز زمان نیاز باشد تا این حس ترمیم شود، درست مثل ِ مزه ی تخمه تلخ که همه چیز را خراب میکند، بار این عمل هم بر دوشم میماند.

   تنها خوبی این احماقانه ها این است که خودت میدانی که احمقانه اند، حتی وقتی برای کسی توجیه های احمقانه ی خود را میبافی، او نیز میداند که داری احمقانه حرف میزنی ! این کار آنقدر احمقانه است که حتی هیچ نتیجه معقولی هم نمیتوان از آن گرفت ! و زندگی در جریان است.


پی نوشت:

[1] منظور از شیم.میم.ر بمب های شیمیایی میکروبی و رادیویی هستند.

تگرگ

   آب و هوای استان گلستان، واقعا" عجیب و قریب است، ممکن است در روزی که صبح هوای آفتابی را تجربه کرده ایم، یک دفعه ای برف بیاید !

امروز هم از همان روزها بود، قبل از ظهر، حدود ساعت 11 هوا آفتابی بود، بعد از آن، و در یک آن ! باران شروع به باریدن کرد و پس از آن - درست وقتی که من وسط جاده بودم - شاهد بارش تگرگ بودیم ! و من مجبور شدم برای چند دقیقه ای اتومبیل را متوقف کنم تا بارش تگرگ قطع بشود، در واقع به یکباره تمامی وسیله ها در کنار جاده توقف کردند، البته بعد از قطع شدن تگرگ، هوا بسیار عالی شد و باد ِ بسیار ملایمی میوزید، چیزی که من عاشقش بودم.

   دوربینم رو در آودم و نتیجش شد چند تا عکس.

اولین عکس رو از خورشید گرفتم، دلیلش هم این بود که چند متر بالاتر یک نفر توجهش به خورشید جلب شده بود و مشغول عکاسی از خورشید بود به همین دلیل توجه من هم به آن جلب شد !

خورشید در روز بارانی


وزش باد گندم زار را به شکل ِ زیبایی مواج کرده بود.

گندم زار کمربندی علی آباد

بعد از باران، جنگل، سبز تر از همیشه به نظر میرسد.

جنگل قرق

به لطف باد، باران و تگرگ امروز و صد البته آلبوم شب ِ وصل ِ شجریان، توجهم به اطراف ِ زیبای خودم بیشتر جلب شد و هنوز هم  در حال احساس وزش باد هستم :)

رامیان

  بعضی وقت ها، خیلی ساده از خیلی چیزهایی که اطراف ماست میگذریم، حداقل برای من که اینجور بوده، این چیز  ِ ساده میتواند به سادگی یک بریدگی از یک جاده روتین روزانه باشد، بریدگی ساده ای که روزی دوبار از کنار آن رد میشدم و آن را به راحتی نادیده میگرفتم.

  امروز وارد یکی از این بریدگی ها شدم و بهشت رامیان را برای بار دوم دیدم، آخرین بار حدود پنج سال پیش بود که با بک اردو به رامیان رفته بودم، این بار اما با سری قبل فرق داشت، فرقش در تنهایی سفر کردن به آنجا بود. با اینکه تعریض ِ جاده، کمی توی ذوق میزد، اما از پرواز قاصدک ها در کنار جاده نمیشد گذشت، منظره ای فوق العاده را ایجاد کرده بودند.

جاده رامیان - شاهرود در دست تعریض

  داشتم با خودم فکر میکردم چقدر از این بریدگی ها در زندگیمان بوده و ما وارد آن نشدیم، بریدگی های کوچکی که بعد از ورود به آن زیبایی میبینی و از دیدنش لذت میبری.